يكي از بهترين وبلاگ ها
سلام خدمت همه ي باز ديد كنندگان لطفا نظر خودرا در مورد سايت بگوييد
بسم الله الرحمن الرحیم خواب آیت الله العظمی مرعشی نجفی و شعر "علی ای همای رحمت" شهریار "شهریار شعرت را بخوان ! " از مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل شده است : شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب ، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و مولا امیرالمؤمنین با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید ؛ آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند . مولا فرمودند: شهریار ما کجاست ؟ شهریار آمد ، حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شهریار شعرت را بخوان ! و شهریار این شعر را خواند: علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا . . . . . . . . . . . . . . . . ایشان فرمودند : وقتی شعر شهریار تمام شد ، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم که شهریار کیست؟ گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی می کند گفتم : از جانب من اورا دعوت کنید که به قم نزد من بیاید . چند روز بعد ساعت شش صبح شهریار به خانه آیت الله می رسد خادم از او نامش را می پرسد میگوید من سید محمد بهجت تبریزی مشهور به شهریار از تبریز آمد ه ام پس از کمی تعلل خدام او را می پذیرند ؛ آیت الله پس از دیدن شهریار می گویند این همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر ( ع ) دیده ام . آیت الله می پرسند : این شعر (( علی ای همای رحمت )) را کِی ساخته ای ؟ شهریار با حالت تعجب سؤال می کنند که شما از کجا خبر دارید ! که من این شعر را ساخته ام ؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام . ولی من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم، تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام ! آنگاه آیت الله سری تکان می دهد ومی گو ید می دانم ولی تو ای: "شهریار شعرت را بخوان ! " و او متحیر و حیران می خواند : علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا. . . . . منبع: جزوه " فرازهایی از وصیتنامه الهی-اخلاقی آیت الله العظمی مرعشی نجفی" صفحهً 50 تا 53 علی ای همای رحمت علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم به خدا قسم خدا را چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
نظرات شما عزیزان:
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نما ند
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
بدو چشم خون فشانم ها له ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد ، آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
Design By : Pichak |